نودهشتیا

معرفی رمان های نودهشتیا

نودهشتیا

معرفی رمان های نودهشتیا

  • ۰
  • ۰

آغاز انتهای عشق

کاربر نودهشتیا(Maryam.PH)

۱۱/۱۲/۹۹
ژانر : عاشقانه_اجتماعی
صفحه آرا: _Hadiseh_
طراح جلد: Saara
ویراستار: Paradise
تعداد صفحه: ۱۶۶
تهیه شده در انجمن نودهشتیا

WWW.98IA3.IR

خلاصه:
داستانمون راجب به دختری به اسم الهام که از طریق برنامه‌ای عاشق پسری میشه که به سختی به هم می‌رسن. مشکلاتی سر راهش پیش میاد که با کمک پسر حل می‌شه ولی مشکلاتش تمومی ندارند حالا ببینیم چطوری از پس مشکلاتشون برمیان.

مقدمه :

                                     ”تو

مالک تمام احساسم هستی!

تمام عشقم!

تمام احساس ناب دست نخورده‌ام!

که حاضرنیستم

حتی ذره‌ای از آن را

با هیچ کس تقسیم کنم

با هیچ کس جز تو

عزیزترینم خیلی دوستت دارم”

صبحانه‌ام رو خوردم حاضر شدم، داداشم بیرون منتظرم بود؛ معلم مهدکودک بودم. رفتم حیاط کفش‌هام رو پوشیدم بیرون رفتم سوار ماشین شدم:

– سلام، داداش خوبی؟

– سلام عزیزم خوبم مرسی.

– ببخش صبح زود مزاحمت شدم.

نه عزیزم این چه حرفیه وظیفه‌امه برسونمت.

– مرسی داداش گلم.

تا رسیدن به مهد کودک حرفی بینمون رد وبدل نشد. آهنگ ملایمی گذاشته بود، آرامش داشت؛ بعداز یک ربع به مهد کودک رسیدیم. از داداشم خداحافظی کردم رفتم. دفتر به مدیر سلام دادم چادرم رو تا کردم تو کیفم گذاشتم،کیفم رو بر داشتم. به مدیر خسته نباشید گفتم به کلاسم رفتم به بچه‌های پنج تا هفت سال درس می‌دادم. بچه های نازی بودن و البته باهوش؛ همشون رو دوست داشتم. رفتم داخل کلاس به احترامم بلند شدن به همشون سلام دادم نشستم پشت میز قرار بود حروف الفبا درس بدم .

حرف آ رو ،بر تخته نوشتم رو به بچه‌ها گفتم:

– آ مثل آب.

بچه‌ها هم بامن تکرار کردند.

– ب مثل باد.

دو ساعتی مشق نوشتند به دفتر همه‌اشون نگاه کردم خوب نوشته بودند. بچه‌ها خسته شده بودند. از نگاه‌شون معلوم بود خسته نباشید گفتم از کلاس خارج شدم. سوار تاکسی شدم به سمت خونه حرکت کردم.

رسیدم خونه زنگ رو زدم خواهرم شیوا در رو باز کرد. رفتم خونه به همه سلام کردم با خوش رویی جوابم رو دادند. خیلی گرسنه‌ام بود رفتم اتاقم لباس‌هام رو با بلوز و شلوار عوض کردم. به آشپزخونه رفتم مامان ناهار ماکارونی گذاشته بود. شیوا اومد مشغول خوردن شدیم بعداز خوردن از مامان تشکر کردم ظرف‌ها رو شستم به اتاقم رفتم. اتاق من و خواهرم یکی بود با خواهرم خیلی صمیمی بودم. یک رمانی رو شروع کرده بودیم به خوندن اونقدر خوندم از خستگی خوابم برد.

دانلود رمان آغاز انتهای عشق

 

  • ۹۹/۱۲/۱۶
  • نودهشتیا نودهشتیا

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی