نودهشتیا

معرفی رمان های نودهشتیا

نودهشتیا

معرفی رمان های نودهشتیا

۳۲ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۰ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

zxx2_%C3%9B%C2%B0%C3%9B%C2%B4-%C3%9B%C2%

 

نام داستان: خاموشه های روشن | تیم زُمَم کاربران نودهشتیا

ژانر: عاشقانه، تراژدی

هدف: شرکت در مسابقه

تایم پارت گذاری: نامعلوم

نویسندگان: ماه تی تی، masoo ،zhr_banoo

خلاصه: جنجالی ناپیدار در همگانیِ نامطلوب دورانِ حال هادی. وقوع حوادثی دلهره آور و از جنس هیجان در شهری پر از آدم های دروغین شهره ی شهر بود.

انزجار مهلکِ هادی در  روال روزمرگی زندگی خویش امری محکم به عدالت نبود. پایانی منحصرِ به فرد در عمق این شهر نیرنگ محکوم است.

تا چه حد به خاکستری می گراید آن دخترکِ محزون شهرِ دروغین؟ در دروان این مهلک آور چیزی به جز سروری فوق العاده در نهایت نخواهد داشت.

مقدمه: تو عاشق نبودی که درد دل عاشق را بفهمی

تو باران نماندی که دلگیریه این هوا را بفهمی

تو گریه نکردی برای کسی تا بدانی چی میگم

دلت تنگ نبوده میخندی تا از حس دلتنگی میگم

♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫

تو تنها نماندی که حال دل بیقرا را بفهمی

عزیزت نرفته که تشویش سوت قطار را بفهمی

تو از دست ندادی بفهمی چیه ترس از دست دادن

جای من نبودی بدانی چیه فرق بین تو و من

♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫

تو هیچوقت نرفتی لب جاده تا انتظار را بفهمی

پریشان نبودی که نگذشتن لحظه ها را بفهمی

تو آنی که رفته ، چی میدانی از غصه جای خالی

من آنم که مانده چی میدانم از قصه بی خیالی

#سیاوش_قمیشی

دانلود رمان خاموشه های روشن

  • نودهشتیا نودهشتیا
  • ۰
  • ۰

بسم الله الرحمن الرحیم

نام رمان: بازگشت شاهزاده.

نام نویسنده: ملیکا ملازاده.

ژانر: تخیلی، تاریخی، عاشقانه، معمایی.

هدف: آشنایی با تاریخ ایران و ایلام، یکم ترسناک بودن.

خلاصه: سرنوشت نامعلوم، برای یک شاهزاده، یک شاهزاده ی ایلامی، یعنی چه اتفاقی براش افتاده؟ اون یک روز بر می گرده؟ هر کسی اینجا یک سازی دستش گرفته و داره میزنه ....! اگه بخوای به ساز همشون برقصی ..! قطعاً دیسک کمر میگیری ............!

دانلود رمان بازگشت شاهزاده

  • نودهشتیا نودهشتیا
  • ۰
  • ۰

دانلود رمان حبس عفریت

نام رمان: حبس عفریت

نویسنده: mah86کاربر انجمن نودوهشتیا

ژانر: طنز، معمایی، ترسناک

هدف: تقویت سطح قلم و علاقه به نویسندگی.

ساعات پارت گذاری: نامعلوم

خلاصه: دختر تاریکی بالاخره در تله می‌افتد؛ تله‌ای که اگر شکارچی برسد، چیزی جز مرگ در انتظارش نخواهد بود! 

ولی شاید دو نفر از راه برسند و آن‌ را آزاد کرده و نجات دهند.

 نویسنده سرنوشت قادر است داستان را پاک کند و از سر بنویسد تا شاید پایان خوشی در انتظار او و دوستانش باشد! 

آیا این تله، می‌تواند پایان زندگی هیجان انگیز او باشد؟!

 

دانلود رمان حبس عفریت

  • نودهشتیا نودهشتیا
  • ۰
  • ۰

nvov_negar_%DB%B2%DB%B0%DB%B2%DB%B0%DB%B

 

نویسنده:فاطمه رنجبر

رمان: دو خط موازی

ژانر: عاشقانه، اجتماعی

خلاصه: قصه ای از بایدها و نبایدها، مثال دو‌کفه ی ترازو که یک‌ کفه پر از عشق و وفاداری و یک کفه پر از آرزو و امید، آغشته شده به درد و دوری

داستان ما در مورد یک زندگیه رو به پایانه. زندگی ای که کفه های آرزو و امیدش پر شده از خودخواهی و غرور، فقط با تلنگری از ترازو جدا میشه تا جایی که زن و مرد قصه، راه حلی جز جدایی به ذهن شون نمی رسه؛ ولی بخاطر وجود وزنه کوچکی (بنام فرزند)که با قدرت بی نظیرش اجازه افتادن کفه ها را نمی ده اون ها همچنان به زندگی خود ادامه می دهند تا جایی که سرنوشت به قلم خدا چیز دیگه ای برای زن قصه رقم می زنه، چیزی که اون و به سر یک دو راهی قرار می ده.... 

این داستان با یکی بود یکی نبود شروع نمی شه با هر دو بودند ولی...

دوخط موازی

  • نودهشتیا نودهشتیا
  • ۰
  • ۰

عنوان رمان: شرور های دوست داشتنی

نام نویسنده: fateme cha کاربر انجمن نودوهشتیا

ناظر: @Madi

ویراستار: @eliif

ژانر: طنز, واقعی, اجتماعی

هدف از نوشتن رمان: نشان دادن عشق به خانواده و زندگی واقعی انسان هایی که تقدیرشون به زیبای هر چه تمام تر به دست خداوند نوشته شده. 

ساعت پارت گذاری رمان: در روزهای فرد ساعت 12:30 و 2:30ظهر

خلاصه رمان: داستانی واقعی و بامزه دو دختر سر زنده به اسم عسل و فاطمه در زمان بیماری کرونا است.  با خانواده ای شاد و شیطون که بعد از 11 سال با خانواده خاله ترانه روبرو می‌شوند که پر از اتفاقات هیجان انگیز و طنز بین فاطمه و عسل و آرتام و ساترا فرزندان خاله ترانه اتفاق می‌افتد. و آیا تقدیر سرنوشت دو دختر شیطون داستان را با آرتام و ساترا به زیبایی می‌نویسد؟

سرنوشتی که گاه غمگین و گاه پر از اتفاقات هیجان انگیز و شیطنت های تمام نشدنی شرور های دوست داشتنی داستان است.

شرور های دوست داشتنی

  • نودهشتیا نودهشتیا
  • ۰
  • ۰

نام رمان: هابیل و قابیل

نویسنده: آرتین

ژانر: اجتماعی، تراژدی، عاشقانه.

 زمان پارت‌گذاری: سعی می‌کنم هر روز بذارم. در صورتی که مشکلی برام پیش بیاد ممکنه یک دو روز با تاخیر پست بذارم.

 خلاصه‌ی رمان: هامین و کامین در زمان تولد با یکدیگر جا به جا می‌شوند و به دور از پدر و مادر بیولوژیکی خود بزرگ می‌شوند. در سن شانزده سالگیشان، خانواده ها به این موضوع پی می‌برند و تصمیم می‌گیرند قضیه را از بچه‌ها مخفی نگه دارند و به زندگیشان ادامه دهند.

هامین که پدر و مادر فقیری دارد و زیر بار بدهی زیاد قرار دارند، در حین فرار از طلبکارها متوجه قضیه می‌شود و به پدر و مادر اصلی‌اش پناه می‌برد و با آن ها زندگی می‌کند؛ هر چند شروع این زندگی جدید آسان نیست و سرآغاز رقابت های شدید بین هامین و کامین است؛ چرا که هامین معتقد است کامین صاحب زندگی‌‌ایست که خودش در ابتدا باید می‌داشت. رقابت بین این دو برادر زمانی تشدید می‌شود که هر دو درگیر دختری به نام لاله می‌شوند.

 

مقدمه:

"بعضی ها خوشبخت به دنیا می‌‌آیند و بعضی ها خوشبختند که به دنیا می‌آیند."

اولین بار که این را شنیدم، می‌دانستم شرح حال زندگی من است. از لحظه تولدم شانس بد به سراغم آمد. زندگی‌ای که قرار بود متعلق به من باشد، رفاهی که قرار بود مال من باشد، پدر و مادرم ، عشقشان و همه چیزی که قرار بود متعلق به من باشد به کس دیگری داده شد؛ کسی که خوشبخت به دنیا آمده بود.

امیدوار بودم آینده متفاوت باشد؛ امیدوار بودم آینده، حداقل به اندازه تلاشم به من بدهد؛ امیدوار بودم کسی را ببینم که مرا دوست داشته باشد، اما نمی‌دانستم بازهم سرنوشت با من بازی می‌کند؛ کسی که مرا دوست داشت متعلق به دیگری بود، اما دیگر کافی بود! دیگر قرار نبود بایستم و اجازه بدهم سرنوشت برای من تصمیم بگیرد. اگر او مرا دوست دارد، به هر قیمتی شده او را مال خودم می‌کنم؛ هر قیمتی!

دانلود رمان هابیل و قابیل

  • نودهشتیا نودهشتیا
  • ۰
  • ۰

دانلود رمان رمز جدایی

نام رمان: رمان رمز جدایی

نام نویسنده: مائده زارعی کاربر انجمن نودهشتادیا

ویراستار: @elifac

ناظر: @شیواقاسمی

ژانر: عاشقانه، معمایی راز آلود، کلکلی، 

هدف: زندگی جریاناتی است، از احساسات، از عشقی که جریان دارد، که به هر خانه ای که میلش بکشد سرزده به آن خانه می رود؛ ولی این مهمان ناخوانده خودش تنها نیست دردی شیرین همچو هیروئین به همراه خود دارد؛ ولی این عشق نیست که دائمی بودنش را انتخاب می کند بلکه ماییم که اورا برای مدتی حدود یا نامحدود او را عضوی از خانواده خود می کنیم.

خلاصه: جریان درباره عشق افرادی است که همراه راز هایی پیچیده به هم گره خورده است و زندگی را برای آنها همراه درد کرده است و باعث جدایی آنان از هم و معشوقشان شده است. آیا نیروی درد بیش از عشق است؟ آیا عشق پیروز میدان می شود؟ آیا انان دوباره به معشوقشان خواهند رسید؟پایان همراه درد و عشق،  تلخ است یا شیرین؟

مقدمه:

هوای دل ابری است 
دلش می خواهد ببارد 
دلش می خواهد بگرید 
غرورش جان می افکند برای زنده ماندن 
لبش آب می خواهد برای سخن گفتن 
دستانش تمنای آغوشی را می خواهند برای تکیه کردن 
قدم هایش ایستگاهی را می خواهند برای ایستادن
چشمانش گوی هایی را می خواهند برای غرق شدن 
گوش هایش آوازی را می خواهند برای شنیدن 
درد دارد.......
آری درد دارد؛ ولی هیچکدام از درد هایش نزد دل نگردد
دل دردی است نادرمان 
دردی است لاکردار
اوخ دل خدا داند که خداند تو را چه شد!
دل تنها ماهیچه ای نیست که خون را پمپاژ می کند. بخدا دل احساس می کند، می بیند،می شنود، می گرید و شاد می شود پس میازار دل را که دل بیچاره و رنجور و درمانده است.

 

دانلود رمان رمزجدایی

  • نودهشتیا نودهشتیا
  • ۰
  • ۰

نام رمان: پسران خوشتیپ دختران خوشگل

نویسنده: ziba/ کاربر انجمن 98یا

ژانر: طنز، عاشقانه،کلکلی

هدف: برای درک کردن مردم نیاز مند

ساعت پارت گذاری:9صبح

خلاصه رمان:

از اونجایی که از اسمش معلومه سه تا دختر داریم به نام های (ریحانه)(زیبا)(سارا)ای خانم های زیبا برای اردو یا بهتر بگم یه سعر کوچولو مدرسه از مدرسه داهات خودشون میرن شهر و در اونجا.......

عخیلی زرنگی بیا تو رمان تا بقیشو بدونی

رمان پسران خوشتیب دختران خوشگل

  • نودهشتیا نودهشتیا
  • ۰
  • ۰

دانلود رمان پای میز قمار نودهشتیا

 

نام کتاب: پای میز قمار
نویسنده: سپیده شبان کاربر نودهشتیا
ژانر: عاشقانه_ اجتماعی
تعداد صفحه: ۲۵۹
تهیه شده در انجمن نودهشتیا
دانلود رمان
مقدمه: زن نیستم، اگر زنانه پای عشق‌ام نایستم! من از قبیله‌ی زلیخا امده‌ام! انقدر عشقت را جار می‌زنم تا خدا برایم کف بزند! فرقی نمی‌کند فرشته باشی یا آدم، یوسف باشی یا سلیمان؛ قالیچه‌ی دل من، بدون اسم رمز تو پرواز نمی‌کند. زنانه پای این عشق می‌ایستم. مردانه دوستم داشته باش!

 

کتابی که پیش روی شماست؛ بازنویس رمانی است که چند سال پیش با عنوان دیگری ثبت کردم و هم اکنون تا حد بسیار زیادی تغییر کرده.
امیدوارم لذت ببرید!

پیشنهاد ما
رمان پسران خوشتیپ دختران خوشگل |۲۱۳۴۷۶کاربرانجمن‌نودهشتیا
رمان تنگنـای خفقان | «Ara» کاربر انجمن نودهشتیا

در تاریک و روشن هوا، دختری چشم های مشکی کشیده اش را کمی مالید و سرش را روی میز تحریرش گذاشت تا کمی به بدن خسته اش استراحت بدهد؛ ولی همین که پلک‌اش را روی هم گذاشت به خوابی عمیق فرو رفت…
خورشید کم – کم بالا امد و شعله های طلایی رنگش را از پنجره به روی موهای بلند و ابریشمی دخترک ریخت. پریا انقدر از این کار شبانه خسته بود که صدای جیک – جیک پرنده ها را نشنید و حتی صدای زنگ ساعتش را و حتی صدای غرولند های برادر کوچک اش را که از صدای ساعت شکایت میکرد…
پر واضح بود که ان روز دیرتر از همیشه بیدار میشود و دیرتر از همیشه به دانشگاه خواهد رسید و نمیدانست همین اتفاق کم اهمیت همه‌ی زندگی‌اش را تغییر میدهد!
شاید اگر ان شب به جای ترجمه ی کتاب استادش مثل همیشه زود به رخت خواب میرفت و زود به دانشگاه می‌رسید زندگی برایش برنامه‌ی دیگری ترتیب میداد؛ ولی پریا تا سپیده‌ی صبح بیدار ماند و دیر بیدار شد و دیر به دانشگاه رسید تا وارد مسیر پر پیچ و خمی شود که حتی فکرش را هم نمی‌کرد.
– ﭘﺮﯾﺎ…ﭘﺮﯾﺎ….ﺑﯿﺪار ﺷﻮ دﺧﺘﺮ…ﭘﺎﺷﻮ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮی ﺳﺮ ﮐﻼﺳﺖ، دﯾﺮت ﻣﯿﺸﻪ ﻫﺎ!
مادر کوچکترین عکس العملی از سوی پریا ندید.

دانلود رمان پای میز قمار نودهشتیا

  • نودهشتیا نودهشتیا
  • ۰
  • ۰

دانلود داستان چنگار نودهشتیا

 

نام داستان: چنگار
ژانر: تراژدی _ عاشقانه_ اجتماعی
نویسنده: فاطیما گرجی
تهیه شده در انجمن نودهشتیا
دانلود رمان غمگین
پ.ن: خرچنگ را می نامند و به بتازی سرطان می گویند.
خلاصه: درد کشید و چه کسی درکش کرد جز درک کشیدگان و مرهم غم هایش؟ خواست سفت و محکم بایستد، مقاومت کرد تا بماند، با سختی‌های بیماری اش دست و پنجه نرم کرد تا آخر چه شود؟ چه برسرش آید؟ به کجا برسد؟

 

پیشنهاد ما
دانلود رمان طعمه توهم نودهشتیا
دانلود داستان به سازم برقص نودهشتیا

بر روی صندلی پلاستیکی مطب نشسته و  از درد غیر قابل وصفی که به تمام بدنش  نفوذ کرده بود به خودش می پیچید.
همه چیز برای او غیر قابل تحمل بود حتی صدای افرادی که در آن مطب بودند.
نفهمید چقدر منتظر ماند که بالاخره بعد از چند ساعتی معطل شدن نوبت او شده بود؛ منشی آنجا مریم را صدا زد که به اتاق دکتر برود.
مریم از جایش بلند شد و به تبعیت از آن دختر جوان به سمت اتاق دکتر حرکت کرد. دکتر مریم را به صندلی چوبی جلو رویش دعوت کرد و او بدون معطل کردن، با قامت کوتاهش رفت و آنجا نشست. از درد زیاد چهره‌ی او رنگ به رخسار نداشت.
دکتر با دیدن حال مریم دلش کباب شده بود، او دلش نمی‌خواست که این خبر بد را به او بدهد، ولی نمی‌توانست از بیماری وخیم‌اش نگوید، مریم از درد شدید اشک در چشمان عسلی اش جمع شده بود و به خود می‌پیچید، دیگر نمی‌توانست چنین شرایطی را تحمل کند  با صدای بلندی که همراه با گریه بود غرید:
– خانم دکتر من چه مرگمه؟! ها؟!
– عزیزم آروم باش الان بهت می… میگم.
بار دیگر اشک از چشمانش چکید و بلافاصله گفت:
– خانم دکتر دارم از درد می‌میرم خواهش می‌کنم بگین!
– عز… عزیزم… متأسفانه شما بیماری قبلیتون  دوباره برگشته!
مریم از شنیدن حرف دکتر برای چند دقیقه‌ای از حال رفت و فقط به نقطه‌ی نامعلومی خیره شده بود و حرف دکتر در گوشش اکو می‌شد…
– عزیزم حالت خوبه؟!
دکتر که از دیدن چهره‌ی مریم ترسیده بود با صدای بلندی منشی خود را صدا زد بلکه آبی برای مریم بیاورد.
دکتر چند قطره آب را به صورت مریم پاشید که باعث شد مریم از حالت هپروتی خودش در بیاید و یاد حرف‌های دکتر بیفتد.
هق- هق کنان شروع کرد به صحبت کردن:
– خا… خانم دکتر یعن… یعنی من سرطان دارم؟!
– بله متأسفانه!

دانلود رمان چنگار

  • نودهشتیا نودهشتیا